پیری

مخور غصه که دنیا گذرونه
باید هر کسی آتیش بسوزونه
آدم وقتی که پیر شد دیگه رفته
به چنگ غم اسیر شد دیگه رفته
آدم وقتی با غم کشتی میگیره
اگه خورد و خمیر شد دیگه رفته
به پیری بگو پیری دست نگهدار که باهات بگو مگو دارم
حالا حالاها آرزو دارم حالا حالاها آرزو دارم
به پیری بگو پیری دست نگهدار که باهات بگو مگو دارم
حالا حالاها آرزو دارم حالا حالاها آرزو دارم
آدم وقتی که عاشق باشه پیر نیست
واسه عاشقی هیچ زمانی دیر نیست
اگه اسب زمان داره میتازه
دلم تو چنگ ماه و سال اسیر نیست
به پیری بگو پیری دست نگهدار که باهات بگو مگو دارم
حالا حالاها آرزو دارم حالا حالاها آرزو دارم
به پیری بگو پیری دست نگهدار که باهات بگو مگو دارم
حالا حالاها آرزو دارم حالا حالاها آرزو دارم
آدم وقتی که عاشق باشه پیر نیست
واسه عاشقی هیچ زمانی دیر نیست
اگه اسب زمان داره میتازه
دلم تو چنگ ماه و سال اسیر نیست 

 

           

بی تو مهتاب

عاشقانه

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

 

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

 

یادم آم كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

 

عکس عاشقانه

 

دوست دارم

 

تنهایی

باید باور کنیم
تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خسته‌ای
که در خلوت خانه پیر می‌شوی …
و سال‌هایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی می‌بریم
که تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!

چارلز بوکوفسکی

به یاد مصطفی M.D

عشق

این عشق ماندنی...این عشق بودنی...این لحظه های با تو نشستن سرودنی است...

این لحظه های ناب در لحظه های بی خودی و مستی ، شعر بلند حافظ از تو شنودنی است...

این سر نه مست باده... این سر که مست... مست دو چشم سیاه توست...

اینک به خاک پای تو می سایم... کاین سر به خاک پای تو با شوق ستودنی است...

تنها تو را ستودم...!

آن سان ستودمت که بدانند مردمان جهان محبوب من به سان خدایان ستودنی است!

من پاکباز عاشقم... از عاشقان تو... با مرگ آزمای ، اگر که شیوه تو آزمودنی است...

این تیره روزگار ، در پرده غبار ، دلم را فرو گرفت...

تنها به خنده ، با شکر خنده های تو ، گرد و غبار دل تنگم زدودنی است...

در روزگار هر که ندزدید مفت باخت...!من نیز می ربایم...!

اما چه ؟؟!!....... بوسه...!

بوسه از آن لب ربودنی است ...!

تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود... غیر از تو هر که بود ، هر آنچه نمود نیست...

بگشای در به روی من و عهد عشق بند ، کاین عهد بستنی است...!

این در گشودنی است...این شعر خواندنی است...

این شعر ماندنی... این شعر بودنی... این لحظه های پرشور... این لحظه های ناب...

آیینه

 

به یادفروغ فرخ زاد

عشق

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم

زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب

بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع

بر رویمان ببست به شادی در بهشت

او می گشاید ... او كه به لطف و صفای خویش

گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت

توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست

كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم

چون سینه جای گوهر یكتای راستیست

زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم

مائیم ... ما كه طعنه زاهد شنیده ایم

مائیم ... ما كه جامه تقوی دریده ایم

زیرا درون جامه بجز پیكر فریب

زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

دیگر به ما كه سوخته ایم از شرار عشق

نام گناهكاره ی رسوا نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان

در گوش هم حكایت عشق مدام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

ای دل

بخوام از تو بگذرم من با يادت چه كنم؟؟؟؟

تو رو از ياد ببرم با خاطراتت چه كنم؟؟؟؟

حتي از ياد ببرم تو و خاطرات تو بگو من

با اين دل خونه خرابم چه كنم؟؟؟؟

تو هموني كه واسم يه روزي زندگي بودي.... توي روياهاي من عشق هميشگي بودي

آره سهم من فقط از عاشقي يه حسرته.....بي كسي عالمي داره واسه ما يه عادته...

دل ديگه خسته شده با حرف من

گوش نمي ده چشم به راه تو مي مونه

هميشه غرق اميده...!!!

جملات زیبا در مورد عشق

عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد.

زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن.

عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود.

عشق آن است که همه خواسته ها را برای او آرزو کنی.

عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند.

عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید.

عشق یعنی ترس از دست دادن تو.

وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافیست.

زمانی که همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند.

متن های عاشقانه

به نام خدایی که حق است و حقیقت را دوست دارد

تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم.

نمي نويسم ..... چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني حرف نمي زنم .... چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي نگاهت نمي كنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني صدايت نمي زنم ..... زيرا اشك هاي من براي تو بي فايده است فقط مي خندم ...... چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام

اشعاري  از سهراب سپهري

باغي در صدا

در باغي رها شده بودم.

نوري بيرنگ و سبك بر من وزيد .

آيا من خود بدين باغ آمده بودم

و يا باغ اطراف مرا پر كرده بود ؟

هواي باغ از من مي گذشت

و شاخ و برگش در وجودم مي لغزيد.

آيا اين باغ

سايه روحي نبود

كه لحظه اي بر مرداب زندگي خم شده بود ؟

ناگهان صدايي باغ را در خود جا داد .

صدايي كه به هيچ شباهت داشت .

گويي عطر خودش را در آيينه تماشا مي كرد .

هميشه از روزنه اي ناپيدا

اين صدا در تاريكي زندگي ام رها شده بود.

سرچشمه صدا گم بود :

من ناگاه آمده بودم .

خستگي در من نبود :

راهي پيموده نشد .

آيا پيش از اين زندگي ام فضايي ديگر داشت ؟

***

ناگهان رنگي دميد :

پيكري روي علف ها افتاده بود .

انساني كه شباهت دوري با خود داشت .

باغ در ته چشمانش بود

و جا پاي صدا همراه تپش هايش .

وجودش بيخبري شفافم را آشفته بود .

وزشي برخاست

دريچه اي بر خيرگي ام گشود :

روشني تندي به باغ آمد .

باغ مي پژمرد

و من به درون دريچه رها مي شدم

غربت

ماه بالاي سر آبادي است،

اهل آبادي در خواب .

روي اين مهتابي، خشت غربت را مي بويم.

باغ همسايه چراغش روشن .

من چراغم خاموش.

ماه تابيده به بشقاب خيار، به لب كوزه آب.

***

غوك ها مي خوانند .

مرغ حق هم گاهي .

كوه نزديك من است : پشت افراها، سنجدها .

و بيابان پيداست .

سنگ ها پيدا نيست ، گلچه ها پيدا نيست .

سايه هايي از دور، مثل تنهايي آب، مثل آواز خدا پيداست .

***

نيمه شب بايد باشد .

دب اكبر آن است : دو وجب بالا تر از بام .

آسمان آبي نيست ، روز آبي بود .

ياد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قيسي بخرم .

ياد من باشد فردان لب سلخ. طرحي ازبزها بردارم

طرحي از جاروها ، سايه هاشان درآب ،

ياد من باشد، هرچه پروانه كه مي افتد در آب،

زود از آب درآرم .

ياد من باشد كاري نكنم . كه به قانون زمين برخورد .

ياد من باشد فردا لب جوي ، حوله ام را هم با چوبه بشويم

ياد من باشد تنها هستم .

ماه بالاي سَر تنهايي است

آب

آب را گل نكنيم :

در فرودست انگار، كفتري مي خورد آب .

ياكه در بيشه دور، سيره اي پر مي شويد .

يا در آبادي، كوزه اي پر ميگردد .

 

آب را گل نكنيم :

شايد اين آب روان، مي رود پاي سپيداري، تا فرو شويد اندوه دلي .

دست درويشي شايد، نان خشكيده فرو برده در آب .

زن زيبايي آمد لب رود،

آب را گل نكنيم : روي زيبا دو برابر شده است .

 

چه گوارا اين آب !

چه زلال اين رود !

مردم بالا دست، چه صفايي دارند !

چشمه هاشان جوشان، گاوهاشان شير افشان باد !

من نديدم دهشان ،

بي گمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست .

ماهتاب آنجا، مي كند روشن پهناي كلام .

بي گمان در ده بالا دست، چينه ها كوتاه است .

غنچه اي مي شكفد، اهل ده با خبرند .

چه دهي بايد باشد !

كوچه باغش پر موسيقي باد !

مردمان سر رود، آب را مي فهمند .

گل نكردندش، مانيز

آب را گل نكنيم .





عاشقانه

خیانت قصه تلخی است اما از که می‌نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

نسیم وصل وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را

نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است
که وحشی می‌کند چشمانش آهوان صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را


فاضل نظری